زبانحال امیرالمومنین علیه السلام در فراق حضرت زهرا سلام الله علیها
دستاس را چرخـاندم و بوی تو پیچـید از بقـچـۀ نان عـطـرِ بازوی تو پیچـید سـجــاده را وا کــردم و بـا ربّــنــایــم یـا ربّـنـای لـحـنِ دلـجـوی تو پـیـچـیـد در را به هم زد باز باد و…یادم آورد روزی که این در با لگد سوی تو پیچید از بارِ شیـشه میـخِ در سر در نیاورد تا لحـظهای که سمتِ پهلوی تو پیچید تو سوختی و دود در چشم علی رفت تو سوختی و… روی نیکوی تو پیچید فیضِ قنوتِ جاریِ در کاسهها ریخت در کوچه تا دستِ دعـاگـوی تو پیچـید دیوارها نزدیک بود و ضربه سنگـین در زیرِ معجـر طاق ابروی تو پیچـید در لابه لای لخته خونها بیجهت نیست دنـدانـههای شـانه در مـوی تو پیچـیـد بـیـمـارِ چـنـدین روزۀ من این زمـانـه با نـسخـههـای درد داروی تو پـیچـیـد یک گوشه دیدم فضه با خود حرف میزد تو زنده ماندی! روی بانـوی تو پیچید امروز دیدم سفره خالی بود و…رفتم دستاس را چرخـاندم و بوی تو پیچـید |